نقد فیلم سینمایی «ماجرای نیمروز؛رد خون» را در این گزارش بخوانید.
«ادامهی یک فیلم جنجالی»؛ این توصیفی دقیق و البته ژورنالیستی از فیلم تازهی محمدحسین مهدویان است: «ماجرای نیمروز»، دومین فیلم محمدحسین مهدویان بعد از «ایستاده در غبار»، فیلمی عادی نبود، فیلمی بود دربارهی یک برههی حساس در تاریخ ایران و البته تاریخ انقلاب اسلامی. اثری دربارهی تبدیل شدنِ یک گروه سیاسی و شبهنظامی از قالب اپوزیسیون قانونی به گروهکی تروریست و غیرقانونی.
«ماجرای نیمروز» البته تحلیل سیاسی نداشت و بیشتر، شبیه به «۳۰ دقیقهی بامداد» کاترین بیگلو، با تمرکز روی یک طرف ماجرا، تلاش میکرد تریلر سیاسی را با روایتی تازه و بدیع عرضه کند. جذابیت «ماجرای نیمروز» در همین «تازگی» و «نوآوریهای» روایی بود: در اینکه به جای یک قهرمان فردی، با یک تیم روبهرو بودیم، بیشتر صحنههای درگیری و جدال حذف شده بود و تأثیرِ خشونتِ یک طرف مقدمهی نبردی تمامعیار میشد. اجرای مهدویان، با دوربین ناآرام، لنزهای تله و رنگهای خاکستری و مرده، فضای فیلم را سرد کرده بود. این تریلر، ادعای تحلیل سیاسی و امنیتی نداشت، ولی چون به موضوعی مهم در تاریخ ۴۰ سالهی اخیر پرداخته بود گرفتار تفاسیر متفاوت شد. «ماجرای نیمروز» تلاش مهدویان برای ورود به شهر بود: او در دو تجربهی قبلیاش، آخرین روزهای زمستان و ایستاده در غبار، توانسته بود با الگوی «شبهمستند» روشی را برای روایت زندگینامهای چهرههای مؤثر جنگ پیدا کند، آنجا اساس همهچیز بازسازی واقعیت بود. ولی «ماجرای نیمروز» ورود او به عرصهی قصهگویی در شهر به حساب میآمد. مهدویان همچنان روش مستندنمایش را رها نکرد، ولی به هر حال آن چه شهر لازم داشت بر او تحمیل شد: او تلاش کرد کل فیلم را شبیه یک گزارش مستند روایت کند و با حذف نقاط عطف و تنشها، موقعیتی تازه بیافریند.
محمدحسین مهدویان موفق شد مؤلفههایی را در سینمای ایران احیا کند که کموبیش از یاد رفته بود؛ تعلیق و هیجان و اکشن، سه عنصری بودند که در آپارتمانها و داستانهای خانوادگی گم شده بود. همان کاری که در «لاتاری» انجام داد و یک قصهی کلیشهای را با ترکیبی از حادثه، هیجان، عصبیت و غرور در هم آمیخت و داستان عاشقانهی دختر-پسری را از حالت لوس و کشدار و بیهیجان و افسرده خارج کرد. «لاتاری» از نظر تجاری تجربهی موفق و از نظر انتقادی، ناموفق بود: علاوه بر استفاده از کلیشههای نخنما در الگوی عشقوعاشقی آنهم از نوع فیلمفارسی، ایدئولوژی پشت فیلم هم ارتجاعی بود. مهدویان در «ماجرای نیمروز» با دوری از قضاوت شتابزده، خشونت مشروع را نمایش داده بود و با احتیاط، دربارهی یک واقعهی تاریخی با روایت رسمی حرف زده بود. اما در اولین فیلمش در ژانر «درام اجتماعی» عنان از کف داده بود و بیپروا، ایدههای قدیمی و نمونهوار «قیصر» گونه را دوباره بازسازی کرده بود.
مهدویان با این تجربه، دوباره سراغ همان تیم امنیتی «ماجرای نیمروز» رفت که قبلتر یک مأموریت مهم، برخورد با موسی خیابانی، نفر دوم سازمان مجاهدین خلق (منافقین) را به سرانجام رسانده بود. «ماجرای نیمروز: رد خون» تفاوتهای عمدهای با «ماجرای نیمروز» دارد: اول اینکه هفت سال از آن واقعه گذشته، برخی از اعضای گروه شهید شدهاند و برخی دیگر، جزئی از آن تیم اطلاعاتی و عملیاتی نیستند. حالا در آستانهی آتشبس بین ایران و عراق، برخی اعضای اطلاعاتی درگیر کارهای سیاسی شدهاند. این گروه، اعضای تازهای دارد با قصههای جدید که اینبار قرار است دقیقتر با آن مواجه شویم. دوم اینکه برخلاف فیلم اول، دنبالهی «ماجرای نیمروز» متمرکز روی یک طرف درگیری نیست و دوربین را به جبههی دیگر هم میبرد. شاید دلیل آن خود قصهی فیلم است: «ماجرای نیمروز: رد خون» به عملیات مرصاد میپردازد، عملیاتی که منافقان به آن «فروغ جاویدان» میگفتند و بعد از آتشبس شروع شد. فیلم گروه اطلاعاتی و عملیاتی را وارد این معرکه میکند.
اگر یادتان باشد در فیلم اول، یک قصهی عاشقانهی کمرنگ هم در پس پشت ماجرا دیده میشد، قصهی عشق یک مأمور به دختری که به سازمان پیوسته بود و مأمور انتظار داشت که او «برگردد» و اصلاح شود. اینبار همچنین قصهای هست، اما نه به آن اندازه خفیف و کمرنگ. در «ماجرای نیمروز: رد خون» دو داستان اصلی کنار هم جلو میروند و تماشاگر را در دو سطح درگیر میکنند. اما وقتی دوربین به آن طرف درگیری هم اشاره میکند ناچار است که شخصیتها را هم معرفی کند. اینکه فیلم تازهی مهدویان دنبالهی فیلم اول است به او کمک کرده تا از برخی شخصیتهای آن قصه کمک بگیرد. مثلا عباس زریباف که در قسمت اول از تلهی مأموران گریخت، در این فیلم سروکلهاش پیدا میشود و نقش مهمی در داستان دارد. اصلا بگذارید صریح بگوییم: به دلیل تفاوتهای دراماتیک این فیلم با اثر قبلی، اینبار برخی شخصیتها پررنگتر شدهاند و نشانههایی از بروز قهرمان فردی هم در آن به چشم میخورد. پس قهرمان و ضدقهرمان مقابل هم قرار میگیرند.
اما «ماجرای نیمروز: رد خون» مثل فیلم «اراذل بیآبرو»ی کوئنتین تارانتینو، به تاریخ وفادار نیست و خودش را از چنبرهی واقعیت بیرون کشیده است. فیلم جواب برخی سؤالات را نمیدهد، سرنوشت برخی شخصیتهای واقعی را کامل دنبال نمیکند، از برخی آدمهای واقعی میگذرد و به برخی روایتهای مشهور بیتوجه میماند. چرا؟ خب، بپذیرید که با «مستند» طرف نیستید و «قصه» و چارچوب دراماتیک و حتی احساسی آن است که انحراف از واقعیت را توجیه میکند؛ بنابراین فیلم تازهی مهدویان، تماموکمال «واقعی» و «دقیق» و «مستند» نیست اگرچه کموبیش بیشتر روایتهای پذیرفتهشده دربارهی مرصاد را در خود دارد. این گذر از واقعیت البته یک ویژگی مهم است، چون فیلم «دروغ» نمیگوید و با روشی که برای جواب ندادن به سؤالها طرح میکند، میتواند از مهلکهی «صداقت» هم عبور کند. پس «ماجرای نیمروز: رد خون» داستانی است دربارهی یک گروه اطلاعاتی-امنیتی که درگیر مبارزهی گستردهتری با منافقین میشوند، اما این درگیری در سطوح شخصی و حرفهای ادامه پیدا میکند.
حواشی
ساخت فیلم دربارهی یک اتفاق تاریخی، همیشه سخت است: علاوه بر اینکه سازندهها مدام باید دربارهی نیتشان توضیح بدهند، باید جوابگوی تفاسیری هم که از متنشان میشود، باشند. بخشی از این تضادها و اختلافها البته طبیعی است و با گفتگو حل میشود. اما برخی از آنها اختلاف دیدگاه است: مثلاً «الان و در شرایط کنونی وقت خوبی است برای بازگو کردن این ماجرا یا نه؟»، «اصلاً باید به منافقین پرداخت؟»، «آیا شیوهای که فیلم در برخورد با نیروهای امنیتی پی گرفته دقیق است؟»، «آیا ضعفهای آنها باید برجسته شود؟». میبینید، بحث، دراماتیک نیست و بیشتر، کلیاتی است صنفی دربارهی حرفهای بهغایت پیچیده که زوایای متعدد امنیتی، سیاسی، ایدئولوژیک و حتی اجتماعی دارد. طبیعی است که فیلمی مثل تازهترین ساختهی مهدویان در پیچوخم این پرسشها گرفتار میشود: «ماجرای نیمروز: رد خون» فیلمی کنایهآمیز نیست، صریح و شفاف و روشن حرف میزند. اما نکتهی مهم این است که «قصه» میگوید نه اینکه محو «واقعیت صِرف» باشد؛ بنابراین همهی این سؤالات را باید از همین دید، جواب داد. با این حال، برداشتهای متناقض از فیلمنامهی مهدویان در بخشهای مختلف دولت، کار را سخت کرد. پروانهی ساخت فیلم بهسختی و بعد از کشوقوسهای متعدد داده شد و حتی در حاشیهی یک جلسهی هیئتدولت، دربارهی فیلم بحث شد. اما معلوم است که در نهایت، با هر زحمتی که بوده، توافق بین سازندگان و گروههای مختلف حاکمیت حاصل شده، چون حالا فیلم مقابل ماست!
اما حواشی فیلم فقط مربوط به زوایای امنیتی و سیاسی نیست، که نبودن دو بازیگر اصلی قسمت اول، احمد مهرانفر و مهرداد صدیقیان و حضور پررنگ دو بازیگر زن، بهنوش طباطبایی و هستی مهدویفر، هم جنجالی شد: انتشار پوستر فیلم در شروع کار، نشان داد که این گروه صحیحوسالم به این فیلم نرسیده است و عدهای از آن جدا و افراد تازهای به آن اضافه شدهاند.
منتقد: کریم نیکونظر